پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
حسناحسنا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

ثمره عشق

پسری 10ساله به همراه خواهر 4ساله

صبر

پسرمان دنیاامد و من هنوز کم صبرم پسرم گاهی میگرید و من صبر می کنم صبر صبر و تمام می شود و با تو بلند صحبت می کنم ولی بعد از تمام شدن گریه هایت گریه های مادرست که شروع می شود
23 مرداد 1392

اختیار دست هایت

چند روزی است که متوجه شده ای که میتوانی اختیار دستت را داشته باشی به دستت نگاه می کنی و ان را حرکت  می دهی. پسرم به یاد داشته باش که همیشه می توانی اختیار دستت را  داشته باشی اختیارش را داشته باشی تا اگر کاری انجام میدهد درست باشد .اگر قلمی در دست می گیرد درست قلم بزند.و اگر چیزی می گیرد چیزهای درست را در خود جای دهد.و اگر چیزی می اورد حلال بیاورد.   فرزندم دستت را به دستان خدا میسپارم تا خدا به خوبی ها راهنمایت باشد     ...
15 مرداد 1392

پارسای ما

یادم رفته بودم که این مطلب را برایت درج نکرده ام نامت را پارسا نهادیم تا پارسا شوی.زاهدی با تقوا،عارفی بامعرفت، و مومنی مسلمان و پرهیزکاری پاکدامن
14 مرداد 1392

تولدت مبارک

روزی که به دنیا امدی همه غرق در شادی بودند همه به من و پدرت تبریک می گفتند تو را به دنیا اوردند و من در بیهوشی مادر شدم و تو در هوشیادی کامل به دنیا امدی گریه کردی که چرا از بهشت رضوان بیرون اوردندت اما مادر اینجا انفدر ها هم بد نیست اگر عشق داشته باشی تولدت مبارک فرزندم. تو متولد شده بودی در بطن من و حال متولد شدی بیرون از بطن من ترا از من خارج کردند اما نه محبتت را جسمت را. حال و هوایمان فرق می کند با وقتی که در درون من جای داشتی. ...
5 مرداد 1392

وزن

بگذار برایت بگویم تا کمی بخندی دیشب بخاطر دل نگرانیم که نکند وزن کم میکنی بحای این که اضافه کنی سوار بر ماشین به سوپری شهرک رفتیم و ترا با وزنی سوپری شهرک وزن کردیم شیرینی من شیرین تر و چربتر شده بودی
5 مرداد 1392

وظیفه یا وسع

شب ها بیداریم و در کنار هم روزگار می گذرانیم .هر شب تا ساعتی تا سحر تا بعد از سحر. پسرم روزهایت را گم کرده ای یا شب هایت را نمیدانم شیرین است این روزها با تمام خستگی هایش . بر تو منتی نیست بیدار ماندن ها و تیمار کردنت میدانی اگر شبی بیدار می ماندم از شب هایی که تو نبودی روز ان شب را با کلافگی و سردرد شدید از خواب بیدار می شدم . ولی حق است سخن خدا که به هرکس اندازه وسعش وظیفه میدهد و خداوند در من توانایی به ودیعه گذاشته که میتوانم برایت همه کار کنم پس بر تو منتی نیست هیچ گاه لازم نیست وقتی چیزی را دوست داشتی یا کسی را بخاطر این روزهای من از ان بگذری که من نمیخواهم و برای بزرگ شدنت زحمتی دوچندان کشیده ام پسرم عاشق باش اما نه عاشق ک...
5 مرداد 1392

برگشت

ما برگشتیم سه نفری. ما باهوای گرم و شرجی برگشتیم. برایمان زحمت بسیار کشیدند.در غیبت پدرت یا حتی وقتی هم که او بود. میدانی بیشتر وقت زندگیمان را در این 11ماه در کنار انان بودیم .مامان طوبی ،بابا علیٍ،و دایی ها با ما مهربانی که چه بگویم بیش از مهربانی کردن لطف کردن و من در روز اخر گریه کردم و مادرم نیز گریه کرد همه حال و هوای ابری داشتند اما چاره ای نبود از رفتن و بیشتر دل تنگ تو بودند تا من بیشتر هوای ترا داشتند تا من دوستت دارند فرزندم. همه به ما لطف کردند برای دیدنت همه امدند از مامان جان و باباجان و عمو و عمه هایت تا عموها و عمه های من تا خیلی های دیگر که فکرشان را هم نمیکردم و زندایی که هر روز برایمان با نکته ای جدید اموزشی می امد.و...
19 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد